احساس می کنم هیچکی ارزش خطوط رمانتیکو تو طول تاریخ درک نکرده. همیشه به عقب رونده شده. تازه تعاریفی هم که ازش ارائه شده بیشتر ارزششو آورده پایین تا ببره بالا.



اه .... لجم میگیره از این بازیگرای مزخرف ایرانی. توی این دانشکده ها و سالن های تئاترها چی به این احمق ها یاد میدن؟ نه واقعا به اینا چی یاد میدن؟ اصلا می فهمه که چرا داره راه میره؟ نه میفهمه که چرا داره می شینه؟ 

حق دارم که پاشم برم لیتوانی!


نمیفهمم ملت ایرانی شرقی مسلک ما هراثری رو که با عقل ناقصشون نتونن توجیه کنن و از تاریخ و کنایه هاش سردرنیارن میگن مزخرفه! 



بعدم با خودشون میگن اگه مزخرفه نمیدونیم چرا مثلا تارانتیو توی لیست ده فیلم برترش اینو جا داده!!


یعنی تا به کی؟! 


پووووووف


خب از اونجایی که مادر بنده معتقدن هرکاری که من انجام میدم اشتباهه و پدرم هم معتقد هستن هرکاری که بنده انجام میدم کار درستی نیست! واقعا از اینکه جفتشون سعی دارن به فرزندشون اعتماد به نفس رو یاد بدن تشکر می کنم بنابراین بهترین توصیه ای که به آدمایی مث من میشه کرد اینه که به حرف هیچکس گوش نده مخصوصا وقتی که توی جبهه رفتن هرکدوم از طرفین به معنی خودکشی تمام عیار طرف مقابل باشه و تو موندی که در حالی که هردو طرف ادعا دارن که کمترین جذابیتی براشون نداری اما از حرکات تو هم حس خیانت بهشون دست میده! خب دیگه از معرفی چندین و چندساله خودم و اونا بهتره دست بکشم.

تنها چیزی که میدونم اینه که اینروزها باورهام کمی داره عوض میشه. قبلا خیلی خیلی به طراحی با سیاه قلم پایبند بودم. اصلا عاشق قسم خورده این مورد بودم ولی تجربه داره نشونم میده بد نیست شانسمو توی چیزای دیگه م امتحان کنم. شایدم حق با اون باشه. شایدم بد نیست زودتر از هفتاد سالگی کاری کنم.

قبلا فک میکردم اینکه از خطوط خشن و قوی در کار استفاده میشه نشانه مهارت بیش از حد و بی بروبرگشته. اما امروز خوب که به تصاویر ارسالیم برای دوست نقاشم نگاه کردم متوجه شدم رسم خطوط رمانتیک به علاوه داشتن مهارت کافی در اندازه گیری مقیاس ها ,و رسم بی اشکال خطوط به همراه سایه های نرمی که زده میشه میتونه یه شکل جدیدی از طراحی باشه. حسی از نور نامرئی رو منتقل میکنه. دقیقا همون تئوری که توی ذهنمه. فعلا که ندیدم جای دیگه ای اینطوری بتونن بکشن.


بعد از اتفاقاتی که برای بلاگفا افتاد دیگه برگشتش برام تقریبا غیر ممکن شد. هرجوری ماجرا رو نگاه می کردم به نظرم می رسید صرفاً سرکار بودم! هرچی که هست شوخیه بدیه. آدمها نمیدونن شوخی بد دقیقا چه جور شوخیه. جون تو حالت عادی خیلی خودشو نشون نمیده. امروزم متوجه شدم که تقریبا از سه سال گذشته تمام خصلت هامو یکدست و کامل حفظ کردم. تو شرایط عادی هم به سرعت خودمو بازسازی می کنم و همون روحیه سرکش قبل رو بدست میارم. اینهمه ثبات؟!!!!

البته کتمان نمیکنم که دوستش داشتم و دارم. اما خب کاری از دستم برنمیاد. نمیتونم که کسی رو مجبور کنم به انجام کاری که اصلا دوست نداره. من فکر می کنم آدمها به هرچه فکر کنند حتما از دستشان برمیاد. او هم حتما به هیچ چیز فکر نمی کند که هیچ کاری از دستش برنمی آید.

تاریخ بلاگفا برگشته به شهریور 92 .... شهریور 92 کجا بودم؟ داشتم با بچه های خوابگاه خوب و دوست داشتنی باران توی امیرآباد شمالی خداحافظی می کردم .. چقدر اون جمع تکرار نشدنی بود ...

نسیم و مریم و فرزانه و ....