-
اولین شب آرامش
چهارشنبه 8 مهر 1394 15:53
به دلایل عجیبی توی اتوبوس نشستم. شهرک ولیعصر. و چقدر از کنجکاوی های مردمش خوشم میاد. از سرک کشیدن های زیرچشمی خانم های محلشون و از پیرمردی که سعی میکنه تمام آدرسی رو که میخوام کامل برام توضیح بده و مطمئن بشه که گم نمیشم. کوچه های قدیمی و باریک و سوگند ویگن رو که گوش میدم یکدفعه .... حس میکنم بعد از مدتها آروم شدم....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهر 1394 22:38
ظاهرا دختر همسایه حلیم آورده بود باطنا یک کاسه شیطان رجیم آورده بود نذر دارد یا نظر، اللهُ اعلم هرچه هست بارکج را از صراط مستقیم آورده بود . . .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 شهریور 1394 17:03
داوینچی میگفت همیشه میشه از دل هر شکلی یه شکل دیگه رو بیرون کشید ... این شاید بخاطر اینه که هیچ اثری از بین نمیره بلکه در یک چرخه ی بی پایان یا یک جریانی که معلوم نیست انتهاش کجاست حرکت میکنه و پیش میره. شاید بعدها حتی ماهیتش هم عوض بشه اما فقط بخاطر اینه که الان بخشی از یک جریان بزرگتر شده. + گاهی فکر میکنم تغییر حتی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 شهریور 1394 00:33
هرچه من دیوانه بودم ابن سیرین بیشتر ....
-
her+ بعدازظهر پنجشنبه ای
پنجشنبه 26 شهریور 1394 14:31
داشتم .... داشتم فیلم her رو نگاه میکردم و نتونستم میانه های اون قطعش نکنم .... پیش خودم اعتراف کردم که همه ی مسیرهای تجریش و حتی تک تک مسیرهایی رو که قبلا پیاده روی کرده بودم رو فقط و فقط به این دلیل همراه با مریم پیاده روی کردم تا حضور آدمی به نام صاد رو که در گذشته ی چند ماهه ی من وجود داشت رو بتونم فراموش کنم. من...
-
شهرداری+پشه سفید+من
پنجشنبه 26 شهریور 1394 01:53
عاقا یکی بیاد به شهرداری تهران یه پولی بده ... من خودم به شخصه حاضرم دار و ندارمو بفروشم فقط دیگه ریخت این پشه سفیدها رو توی هوا و حلق و گلوی خودم و همه نبینم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 شهریور 1394 20:45
این نقاشی رو با کنته کشیدم. هرچند خیلی خوب نشده و بعد از اینهمه مدت تازه داره دستم گرم میشه :) اما دوستش دارم و باعث شد امروز یه سفارش نقاشی تو پاساژ بگیرم :) + کلا نمیدونم موقع عکاسی چه اتفاقی می افته که همه ی ریزه کاری ها و جزئیات و زیبایی نقاشی از دست میره و اصلا توی عکس نشون داده نمیشه. ++ یکی بهم پیشنهاد نقاشی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریور 1394 21:36
دلم میخواد همه چی برگرده به عقب ... اصلا یکهو زمان برگرده به عقب و همه چی همونطور خوب بمونه و هیچکس هم هیچ کاری نکنه ... هردومون تو همون حالت بیخیالی و بی اطلاعی باقی بمونیم و اصلا هیچی نگیم بعلاوه اینکه هرچه بیشتر میگذره حس بهتری پیدا میکنم ... یه حس خوب نسبت به این داستان + جدای از کادوی تولدم که هدیه گرفتم و هوای...
-
قدم زدن در تجریش ......
دوشنبه 23 شهریور 1394 23:07
حالا که به گذشته فک میکنم بعد از این هشت سال می بینم نباید توی اون سه چهار سال انقدر به حسن وابسته می شدم. نباید اونقد به عشقش هرکاری می کردم. نباید نباید نباید .. اینا خلاصه حرفهایی بود که مریم امروز بعد از هشت سال جدایی از شوهرش به من میگفت. و کاملا تاکید داشت که کار من یک کار اشتباه بوده. نمیدونم. حالا که نگاه می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 شهریور 1394 01:07
شبها که میگذرد آرامتر میشوم گذر شب آرامشی دارد که در بیداری روز نیست ... هرچند آنرا به هیچکس توصیه نمی کنم. به خودخواهی هایم در روزهای اخیر فکر میکنم. چه خودخواه بودم. و چه کم اندیش. باید زودتر از اینها تو را رها میکردم. احتمالا ماندن و رسیدن مال قصه ی ما نیست. حق داری که مدتهای مدیدی نباشی .... در این شبی که هوا خنک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 شهریور 1394 18:20
تو شاهدی که من بر روی زمین به دنبال مهربانی گشتم و گشتم و گشتم ..... در هر گوشه ای ..... در نگاه آدمها و پرنده ها .... در گرمای جنوب یا در سرمای پایتخت ..... آن محبت وعده داده شده در قلبها را جستجو کردم و سعی کردم آن را به خودشان نشان دهم .... می پذیرم ... همانطور که تا به الان پذیرفته بودم همه چیز یک اشتباه بزرگ بود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 شهریور 1394 12:07
خیلی ناخوشم .... + چرا همه تون نمیذارین برین ترکم کنید؟ خب همه تون برین گمشین .... اصلا من میخوام همه ترکم کنن ... هرکی تو این دنیاست دلم میخواد ترکم کنه .... من اینجوریم ... دوست دارم آدما ترکم کنن .... عمدا این کار و میکنم ... اول انقدر بهشون خوبی میکنم که بعدها حرفی واسه گفتن داشته باشم ... ولم کنین برین پی کارتون...
-
من+اندوه
چهارشنبه 18 شهریور 1394 00:18
این اواخر تحقیقات زیادی روی موضوعات مربوط به لئوناردو داوینچی داشتم. موضوع پیچیده ای ست. چیزی که بخاطرش تمام وقت و تمرکز و انرژیمو گذاشتم. ارتباط بین حلقه های تکرار و فرمول های دیگری که موضوعات رو ارتباط میده. فیلم رو بردم جلو تا رسید به اونجا که ریاریوی خبیث دختر سیاهپوستی رو که دوست داشت میکشه. سیاهی درون ریاریو و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 شهریور 1394 23:39
به روزهای قبل که فکر میکنم. پیامهای مهربان گذشته مان را که رد و بدل میکردیم نگاه میکنم می بینم همه اش خوبی بود. یک دنیای پر از خوبی. همینش تحملم را کمتر میکند و غمم را بیشتر. همه شان را دارم هنوز توی گوشی. به پیاده روی های مهربانمان به سینما رفتن هایمان به لبخندهایمان و به حال های خوبی که پس از آن داشتیم. بیشتر پیامها...
-
یک روز
دوشنبه 16 شهریور 1394 23:32
رفته بودم خیابان های تجریش را متر میکردم. مثل آن روزهای بعد از دی ماه بیخود. یاد رفتنش می افتادم و چیزی قلبم را در خود می فشرد. یادم به تصویر لبخندهایمان می افتاد و بیشتر غمگینم میکرد. مینا هی میگفت مگر هیچ چیز خوب دیگری در دنیا برای تو نیست؟ گفتم چرا ولی اگه این یکی نباشه میخوام بقیه شم نباشه. 26 سال زندگی کردم حالام...
-
برای خاطرم و خاطرش
دوشنبه 16 شهریور 1394 22:59
عشق از شما موجودی می سازد که تا پیش از این نبوده اید. وقتی باعث می شود کسی را که برای مدتی کوتاه ترکم کرده دوباره به دنیای صمیمیم راه دهم و هرروز آنقدر چشم به راه آمدنش باشم تا عمر تاریخ ماندنم در اینجا تمام شود و نبینمش. وقتی عشق باعث می شود دنیایی را به انگیزه ای که پیش از این نداشتم ببینم. هیچ فک نمیکردم در دامش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مرداد 1394 19:55
خورشید مرده بود و فردا در ذهن کودکان مفهوم گنگ گمشده ای داشت آنها قرابت این لفظ کهنه را با لکه ی درشت سیاهی تصویر می نمودند
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مرداد 1394 18:50
واقعا از این بلاگ اسکای راضیم. خدا پدر و مادرشو بیامرزه. بلاگفا چه استرسی به آدم میده. آدمو تحقیر میکنه انگار یه جورایی. بعد از شاهکاری که دیروز زدم تقریبا هیچ کاری تا الان انجام ندادم. پیش خودم گفتم بذار برم بکشم عکسشو. بعد گفتم نه اگه اتفاقی بیفته چی؟ اگه اصلا نخاد که دیگه ببینه؟ اگه کلا بخنده به تلاشی که کردم چی؟...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مرداد 1394 17:36
داشتم آهنگ گوش میدادم و اندیشه های شرق دور رو می خوندم که یکهو حسش اومد. همیشه فک میکنم که یک دیواری گذاشتن که گاهی از اونورش صدایی میاد. صدای آدمهایی که به دنیای دیگه ای مهاجرت کردند. برای اونها در پشت این دیوار جهان دیگه ای وجود داره. هروقت اون آهنگ رو می شنوم حس می کنم صدای مرگ زنده میشه. مفهومی که از مایعی بی جان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 تیر 1394 19:46
احساس می کنم هیچکی ارزش خطوط رمانتیکو تو طول تاریخ درک نکرده. همیشه به عقب رونده شده. تازه تعاریفی هم که ازش ارائه شده بیشتر ارزششو آورده پایین تا ببره بالا.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 تیر 1394 18:23
اه .... لجم میگیره از این بازیگرای مزخرف ایرانی. توی این دانشکده ها و سالن های تئاترها چی به این احمق ها یاد میدن؟ نه واقعا به اینا چی یاد میدن؟ اصلا می فهمه که چرا داره راه میره؟ نه میفهمه که چرا داره می شینه؟ حق دارم که پاشم برم لیتوانی!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 تیر 1394 03:03
نمیفهمم ملت ایرانی شرقی مسلک ما هراثری رو که با عقل ناقصشون نتونن توجیه کنن و از تاریخ و کنایه هاش سردرنیارن میگن مزخرفه! بعدم با خودشون میگن اگه مزخرفه نمیدونیم چرا مثلا تارانتیو توی لیست ده فیلم برترش اینو جا داده!! یعنی تا به کی؟! پووووووف
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 تیر 1394 19:48
خب از اونجایی که مادر بنده معتقدن هرکاری که من انجام میدم اشتباهه و پدرم هم معتقد هستن هرکاری که بنده انجام میدم کار درستی نیست! واقعا از اینکه جفتشون سعی دارن به فرزندشون اعتماد به نفس رو یاد بدن تشکر می کنم بنابراین بهترین توصیه ای که به آدمایی مث من میشه کرد اینه که به حرف هیچکس گوش نده مخصوصا وقتی که توی جبهه رفتن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 تیر 1394 00:17
بعد از اتفاقاتی که برای بلاگفا افتاد دیگه برگشتش برام تقریبا غیر ممکن شد. هرجوری ماجرا رو نگاه می کردم به نظرم می رسید صرفاً سرکار بودم! هرچی که هست شوخیه بدیه. آدمها نمیدونن شوخی بد دقیقا چه جور شوخیه. جون تو حالت عادی خیلی خودشو نشون نمیده. امروزم متوجه شدم که تقریبا از سه سال گذشته تمام خصلت هامو یکدست و کامل حفظ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 تیر 1394 01:34
گفتن از این سد نمیتونی رد بشی منتهی یا گیر میافتم و تموم میشه یا گیر نمی افتم و بازم تموم میشه + تو بد روزایی هستم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 تیر 1394 16:57
بیخودی اینهمه یادداشت توی بلاگفا گذاشتیم که بعدها به یادمون بمونه. بعدش چی شد؟ هیچی. سروراشون که نابود شد اونام حذف شدن. از اولشم به این بلاگفا شک داشتم. حالا فعلا که اینجا خودمو خالی میکنم تا ببینم چی میشه. اینجا رو هم اگه تخته کردن باز میریم یه جای دیگه و ... همینطور الی آخر تا روزگارمون بچرخه و تموم شه و بره پی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 تیر 1394 10:07
خوب است که خدای روز اول تیر 1394 همان خدای قبل از دوره ی بلوغ است حتی اگر مدتها نگاه کردنش را فراموش کرده باشم