her+ بعدازظهر پنجشنبه ای


داشتم .... داشتم فیلم her رو نگاه میکردم و نتونستم میانه های اون قطعش نکنم ....

پیش خودم اعتراف کردم که همه ی مسیرهای تجریش و حتی تک تک مسیرهایی رو که قبلا پیاده روی کرده بودم رو فقط و فقط به این دلیل همراه با مریم پیاده روی کردم تا حضور آدمی به نام صاد رو که در گذشته ی چند ماهه ی من وجود داشت رو بتونم فراموش کنم.

من هیچوقت نتونستم احساسم رو درست تکمیل و بیان کنم. نمیدونم. شاید چون فرصتش نبود. شاید چون هیچ حضور واقعی نداشت. شاید چون من آدم خجالتی هستم. شاید چون زشت میدونستم این چیزا رو. شایدم ... شایدم چون

بیشتر ما آدما شبیه به بسته هایی هستیم که هرگز دیده و درک نشدیم. تئودور خیلی آدم خوشبختیه که یک نرم افزار هوشمند سعی در به چالش کشیدن تمام روابط خانوادگی و دوستانه اون داره و سعی میکنه تئودور رو به خودش بشناسونه. 

شاید چون صاد اصلا سعی نکرد بسته ی من رو ببینه و درک کنه و حتی پی به زیبایی که وجود داره ببره. میخوندم گاهی وبلاگشو و حتی پست های اخیرشو.

اعتراف میکنم تمام مدت صداش در سرم پیچ میخورد و نمیتونستم بین صدای اون که در سرم بود و صدای مریم که مدام سعی داشت بهم توصیه کنه که چطور خودمو ریکاوری کنم تمیز قائل بشم. گاهی حتی تصاویر برام تاثیر اشک آوری داشت. 

اعتراف میکنم قسمت دردآور قضیه برام اونجا بود که مریم با کلماتش کاری میکرد که توی ذهنم این سناریو نقش ببنده: یه آدمی برای فراموش کردن عشق قبلیش که بسیار بسیار دوستش میداشته و از دستش داده به سمت تو اومده و بارها و بارها برای تو از "او" حرف زده. از تصویر قشنگ الهامی که در ذهن داشته و چقدر دوستش داشته. تو می شنیدی و علی رغم این واقعیت شنیداری و تصویری مغزت دستور کاملا احساسی دیگه ای صادر کرده. یکی از دلایلش این بوده که تو تصویر اون چهره رو دوست داشتی و شنیدن آهنگ اون صدا مورد علاقه ت بود یا شایدم علایقشو شبیه میدیدی و خیلی چیزهایی دیگه ای که در ذهنت همه چیز اون رو مثل یک usb به بدنه ی خیالات تو متصل میکرد. حتی میتونم حس کنم که روحم بخش کوچکی از یک حس بزرگتر شده و تصویر این پازل بزرگ در من نمی گنجه. چون پیش از این هرگز صدا و تصویر آدمی که غایب باشه رو در تجسم خودم نداشتم. اما ترسناکترین قسمت سناریوی مریمگونه اونجایی شکل میگیره که میگه اون میخواسته الهام رو فراموش کنه نه اینکه بیاد و تو رو دوست داشته باشه. و تو انقدر احمقی که هنوز هم این رو نمی فهمی و هنوز نسبت به اون محبتی رو در قلبت نگه میداری.

+ همه ش منتظرم که دیگه بهش اهمیت ندم. هر روز و روزهای بعد از اون ... اما باز هم اهمیت میدم. باز هم بیدار میشم و حس روز قبلم فرقی نسبت به یازده ماه پیش یا حتی یکسال پیش نکرده و نباید اینجوری باشه. حتی یک ذره هم کمتر نشده و نباید. من نباید این شکلی باشم. 

+ نمیتونم هیچ کدوم از جملات بالا رو باور کنم. نه اینطوری نبوده. هیچوقت .... هیچوقت .... 

نظرات 1 + ارسال نظر
sahar پنج‌شنبه 26 شهریور 1394 ساعت 19:34 http://fars.fr.cr/

سایت متفاوت و زیبایی دارین خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم
افتخار میدین پیش منم بیاین
56118

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.