داوینچی میگفت همیشه میشه از دل هر شکلی یه شکل دیگه رو بیرون کشید ... این شاید بخاطر اینه که هیچ اثری از بین نمیره بلکه در یک چرخه ی بی پایان یا یک جریانی که معلوم نیست انتهاش کجاست حرکت میکنه و پیش میره. شاید بعدها حتی ماهیتش هم عوض بشه اما فقط بخاطر اینه که الان بخشی از یک جریان بزرگتر شده.



+ گاهی فکر میکنم تغییر حتی میتونه یک اتفاق ناخواسته باشه. یک اجبار ناشی از گذر زمان. شاید بهرحال مجبوریم که تبدیل بشیم. و شاید همه ی این ناپایداری ها هم بخاطر همین باشه. اینهمه تزلزل .... واقعیتش فکر اینهمه تزلزلی که در جهان وجود داره منو میترسونه. اینکه حتی به یک حرف ساده هم نمیتونی اطمینان داشته باشی ...

این موضوع ترسناک نیست که تمام روابط دنیا هیچ استحکامی ندارن و هرآن امکان بهم خوردن تمامی عواطف در نهاد بشری وجود داره؟ اگر اینطور نیست پس چرا ما در آن واحد هم یک جنایتکار در درونمون پرورش میدیم و هم یک نماد نیکوکاری؟؟ غیر از اینه که هردوی اینها در هرلحظه قابل تبدیل شدن بهم هستند؟  گاهی فکر میکنم جهان تصمیم نداره دیگه چیز خوبی رو برای من باقی بگذاره. شاید مقصودش اینه که از منبر ایده آل گرایی خودم کمی پایینتر بیام و به ناپایداری های موجود رضایت بدم. بعضی وقتها فکر میکنم شایدم این پایان همه کارها باشه. رضایت دادن به سطحی پایینتر از حد عالی.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.