دلم میخواد همه چی برگرده به عقب ... اصلا یکهو زمان برگرده به عقب و همه چی همونطور خوب بمونه و هیچکس هم هیچ کاری نکنه ... هردومون تو همون حالت بیخیالی و بی اطلاعی باقی بمونیم و اصلا هیچی نگیم

بعلاوه اینکه هرچه بیشتر میگذره حس بهتری پیدا میکنم ... یه حس خوب نسبت به این داستان


+ جدای از کادوی تولدم که هدیه گرفتم و هوای تمیز و نسیم خنک عصرگاهی تجریش و چنارهای بلند و زیبا و خلاصه همه ی حس خوبی که امروز بهم داد ....

 امروز که با آب آلبالوها و آب طالبی های یخ کرده در دست با مریم سربالایی رو می رفتیم از یک نقطه ی خاص رد شدیم و مریم همونطور که در باب خوب کردن حال من داشت سخنرانی میکرد همون مسیر تکراری رو می رفت بدون اینکه بدونه مسیری که داره برای راه انتخاب میکنه کاملا در تضاد با حرفهاییه که سعی داره بهم حالی کنه.

:)) 

+ دلم برای اون روزای خوب ... برای پیامهای گاه به گاه نیک و سرشار از حس دوستانه تنگ شده

++ بلاگفا خر است.

نظرات 1 + ارسال نظر
نیما سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 22:31 http://sunray.blogsky.com

یه شعر زیبا برا اینکه حالت خوبتر بشه!

چشمم بر این جاده خشک آمد و تو نیامدی
این بغض سا لها تو را خواند و تو نیامدی

دل پر ز آه و فغان بود و درد ...
بر حرمت ستاره ها قسمت داد و نیامدی

از بس که به یاد تو بر این خاک گریستم
اشکم به خاک ثمر داد و تو نیامدی

بر جاده گفتم دل و عقلم فدای توست
این جاده نیز گریه کرد و تو را خواند و تو نیامدی

گفتم که به خاک سپارم یاد تو را
جانم به خاک پای یاد توافتاد و تو نیامدی

صد بار دلم اسیر تردید شد که شاید نگاه تو
بر یک نگاه غریبه گره خورد و تو نیامدی

لیک همه جانم به فریاد آمد که بمان
همه تردید ز دل خویش راند و تو نیامدی

سالهاست بر این جاده منتظر نشسته ام
آشنای هر رهگذر شدم ای داد و تو نیامدی

من پیرهمه جاده های انتظار توام
این دل ز غم به فریاد آمد و تو نیامدی

من که زبان به شکوه باز نمی کنم
این نیز نوشتم و دادم به دست باد
و تو نیامدی .............

مرسی پسر خوب
مرسی مرسی
بخاطر تلاشی که برای حال خوب من مینویسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.