قدم زدن در تجریش ......


حالا که به گذشته فک میکنم بعد از این هشت سال می بینم نباید توی اون سه چهار سال انقدر به حسن وابسته می شدم. نباید اونقد به عشقش هرکاری می کردم. نباید نباید نباید ..

اینا خلاصه حرفهایی بود که مریم امروز بعد از هشت سال جدایی از شوهرش به من میگفت. و کاملا تاکید داشت که کار من یک کار اشتباه بوده.

نمیدونم. حالا که نگاه می کنم شاید هم جنس و ملات من با جنس و ملات این شهر فرق داره. شاید هر کس دیگه ای بود این واکنش ها رو نشون نمیداد.

شاید این شهر جور دیگه ایه و آدماش هم جور دیگه ای از ما انتظار دارن ... حتما تقصیر هیچکس نبوده و نیست ....

اونقدر پیاده خیابونای تجریشو گز کردیم که دیگه جفتمون از راه رفتن افتادیم. توی راه برگشت که به پاساژ قائم سر میزدیم و به حرفهای خوب مریم فکر می کردم دیدم پربیراه نمیگه.

رویاهای زیادی هنوز در سر دارم و چیزهای زیادی هست که هنوز دوست دارم یادشون بگیرم و اشتیاقم برای فهمیدنشون روزبه روز بیشتر میشه ...


+ مهم نیست شما چطور یک رابطه عاطفی رو از سر می گذرونید مهم اون نکته و درکیه که از قِبّل اون ماجرا نصیبتون میشه. چیزی که به شخصیتتون اضافه میشه و بخشیش از اندیشه فکری شما میشه. این مساله حتی میتونه جاودانگی اون حس رو در شما به شکل دیگه ای اعتلا ببخشه. شاید نوعی مهرورزی به جهانی که او در اون هست یا حتی علاقه به جهانی که هنوز چیزی یا کسی رو برای دوست داشتن در خودش پرورش میده.


نظرات 2 + ارسال نظر
نیما چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 23:37 http://sunray.blogsky.com

رکورد متر کردن خیابون تجریش دست منه گاهی میرم انتهای خیابون ولیعصر میدون راه آهن بعد پیاده تا تجریش میام 18 کیلومتر رو تو 4 ساعت میرم
خیابون ولیعصر بلندترین خیابون خاورمیانه و 70 سال قبل 7 برابر الان درخت چنار داشته

من برای تجدید خاطرات و نوعی بازنگری در رفتار گذشته م اینکار و کردم .... ولی درخت هاشو خیلی دوست دارم. :)

حسین دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 23:32 http://www.end-it.blogsky.com

سلام خوب بود به من هم سر بزن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.