شبها که میگذرد آرامتر میشوم

 

گذر شب آرامشی دارد که در بیداری روز نیست ... هرچند آنرا به هیچکس توصیه نمی کنم. به خودخواهی هایم در روزهای اخیر فکر میکنم. چه خودخواه بودم. و چه کم اندیش. باید زودتر از اینها تو را رها میکردم. احتمالا ماندن و رسیدن مال قصه ی ما نیست.

حق داری که مدتهای مدیدی نباشی .... 

در این شبی که هوا خنک تر شده است و دلم به برگشتن به جنوب راضی است به فکرها و به خشم نابهنگامی که همه ی تورا فرامیگیرد فکر میکنم. به دوستی خوب و دور. شب به من میگوید که باید صبر بیشتری داشت. روزهای بیشتری را تنهای تنها بگذرانم و به اعماق قلبم فکر کنم و به احساسات سرکشم که مثل اقیانوسی آرام در حرکت است و ناگهان سونامی عظیمی را به سمت دلخواهش می فرستد. خب میتواند برای افراد شوکه کننده باشد. اما بدین معنی نیست که چنین چیزی وجود ندارد. فکر کنم جزو اخلاقیات شهریوری های هم هست :))

+ هنوز هم میشه خوب بود و خوب موند. دلیلی برای بد شدن نیست. من عمیقا پشیمونم به خاطر فرستادن پیامهای پی درپی ... و تصدیق میکنم که همه ی اونها بخاطر شوک زدگی بود و احساسی. باید عواقب اون کار رو در نظر میگرفتم. 

++ تنها کسی که تونست همه ی اینها رو به من یاد بده و نقاط اشتباهمو نشون بده لئوناردو داوینچی بود. ازت متشکرم داوینچی. ازت متشکرم فلورانس.

نظرات 1 + ارسال نظر
نیما پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 15:42 http://sunray.blogsky.com

وقتی که بی دلیل دوباره هوا گرفت
باران گرفت و اشگ نگاه مرا گرفت

یک لحظه خاطرات به ذهنم مرور شد
باران بدون آمدن تو چرا گرفت؟

با هم میان کوچه قدم میزدیم ما
آن دست بشکند که ز دستم تو را گرفت

با یک نگاه گنگ که معنای تلخ داشت
رفت و غمی بزرگ دلم را فرا گرفت

میخواستم بگویمت ای خوب من نرو
اما درون حنجره من صدا گرفت

او بی دلیل رفت و قضا را بهانه کرد
در دل امید داشتم اما قضا گرفت

مرسی
:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.