شهرداری+پشه سفید+من


عاقا یکی بیاد به شهرداری تهران یه پولی بده ... من خودم به شخصه حاضرم دار و ندارمو بفروشم


فقط دیگه ریخت این پشه سفیدها رو توی هوا و حلق و گلوی خودم و همه نبینم







این نقاشی رو با کنته کشیدم. هرچند خیلی خوب نشده و بعد از اینهمه مدت تازه داره دستم گرم میشه :)

اما دوستش دارم و باعث شد امروز یه سفارش نقاشی تو پاساژ بگیرم :)

+ کلا نمیدونم موقع عکاسی چه اتفاقی می افته که همه ی ریزه کاری ها و جزئیات و زیبایی نقاشی از دست میره و اصلا توی عکس نشون داده نمیشه. 

++ یکی بهم پیشنهاد نقاشی های بیشتر داده تو رشت

+++ یه سری ایده سر این قضیه دارم پیدا می کنم. شاید بتونم واقعیشون کنم. :))



دلم میخواد همه چی برگرده به عقب ... اصلا یکهو زمان برگرده به عقب و همه چی همونطور خوب بمونه و هیچکس هم هیچ کاری نکنه ... هردومون تو همون حالت بیخیالی و بی اطلاعی باقی بمونیم و اصلا هیچی نگیم

بعلاوه اینکه هرچه بیشتر میگذره حس بهتری پیدا میکنم ... یه حس خوب نسبت به این داستان


+ جدای از کادوی تولدم که هدیه گرفتم و هوای تمیز و نسیم خنک عصرگاهی تجریش و چنارهای بلند و زیبا و خلاصه همه ی حس خوبی که امروز بهم داد ....

 امروز که با آب آلبالوها و آب طالبی های یخ کرده در دست با مریم سربالایی رو می رفتیم از یک نقطه ی خاص رد شدیم و مریم همونطور که در باب خوب کردن حال من داشت سخنرانی میکرد همون مسیر تکراری رو می رفت بدون اینکه بدونه مسیری که داره برای راه انتخاب میکنه کاملا در تضاد با حرفهاییه که سعی داره بهم حالی کنه.

:)) 

+ دلم برای اون روزای خوب ... برای پیامهای گاه به گاه نیک و سرشار از حس دوستانه تنگ شده

++ بلاگفا خر است.

قدم زدن در تجریش ......


حالا که به گذشته فک میکنم بعد از این هشت سال می بینم نباید توی اون سه چهار سال انقدر به حسن وابسته می شدم. نباید اونقد به عشقش هرکاری می کردم. نباید نباید نباید ..

اینا خلاصه حرفهایی بود که مریم امروز بعد از هشت سال جدایی از شوهرش به من میگفت. و کاملا تاکید داشت که کار من یک کار اشتباه بوده.

نمیدونم. حالا که نگاه می کنم شاید هم جنس و ملات من با جنس و ملات این شهر فرق داره. شاید هر کس دیگه ای بود این واکنش ها رو نشون نمیداد.

شاید این شهر جور دیگه ایه و آدماش هم جور دیگه ای از ما انتظار دارن ... حتما تقصیر هیچکس نبوده و نیست ....

اونقدر پیاده خیابونای تجریشو گز کردیم که دیگه جفتمون از راه رفتن افتادیم. توی راه برگشت که به پاساژ قائم سر میزدیم و به حرفهای خوب مریم فکر می کردم دیدم پربیراه نمیگه.

رویاهای زیادی هنوز در سر دارم و چیزهای زیادی هست که هنوز دوست دارم یادشون بگیرم و اشتیاقم برای فهمیدنشون روزبه روز بیشتر میشه ...


+ مهم نیست شما چطور یک رابطه عاطفی رو از سر می گذرونید مهم اون نکته و درکیه که از قِبّل اون ماجرا نصیبتون میشه. چیزی که به شخصیتتون اضافه میشه و بخشیش از اندیشه فکری شما میشه. این مساله حتی میتونه جاودانگی اون حس رو در شما به شکل دیگه ای اعتلا ببخشه. شاید نوعی مهرورزی به جهانی که او در اون هست یا حتی علاقه به جهانی که هنوز چیزی یا کسی رو برای دوست داشتن در خودش پرورش میده.



شبها که میگذرد آرامتر میشوم

 

گذر شب آرامشی دارد که در بیداری روز نیست ... هرچند آنرا به هیچکس توصیه نمی کنم. به خودخواهی هایم در روزهای اخیر فکر میکنم. چه خودخواه بودم. و چه کم اندیش. باید زودتر از اینها تو را رها میکردم. احتمالا ماندن و رسیدن مال قصه ی ما نیست.

حق داری که مدتهای مدیدی نباشی .... 

در این شبی که هوا خنک تر شده است و دلم به برگشتن به جنوب راضی است به فکرها و به خشم نابهنگامی که همه ی تورا فرامیگیرد فکر میکنم. به دوستی خوب و دور. شب به من میگوید که باید صبر بیشتری داشت. روزهای بیشتری را تنهای تنها بگذرانم و به اعماق قلبم فکر کنم و به احساسات سرکشم که مثل اقیانوسی آرام در حرکت است و ناگهان سونامی عظیمی را به سمت دلخواهش می فرستد. خب میتواند برای افراد شوکه کننده باشد. اما بدین معنی نیست که چنین چیزی وجود ندارد. فکر کنم جزو اخلاقیات شهریوری های هم هست :))

+ هنوز هم میشه خوب بود و خوب موند. دلیلی برای بد شدن نیست. من عمیقا پشیمونم به خاطر فرستادن پیامهای پی درپی ... و تصدیق میکنم که همه ی اونها بخاطر شوک زدگی بود و احساسی. باید عواقب اون کار رو در نظر میگرفتم. 

++ تنها کسی که تونست همه ی اینها رو به من یاد بده و نقاط اشتباهمو نشون بده لئوناردو داوینچی بود. ازت متشکرم داوینچی. ازت متشکرم فلورانس.